گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
|
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 791 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
مولوی
برچسبها:
مولوی ,
مولانا ,
ای جان جان جان جان ,
ما نامدیم از بهر نان ,
برجه ,
گدا ,
بزم ,
سلطان ,
ساقیا ,
شرم ,
مستان ,
مرتجا ,
نانخواره ,
نانباره ,
جام ,
دستگیر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 18 شهريور 1395 ساعت |
بازديد : 1411 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
لعنت به تو و ذات خرابت
ای زادهی هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای شناگر قابل، تو آب نمیدیدی
بازیچه شب گردان، مهتاب نمیدیدی
ای زادهی هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از ازل نجابت
لعنت به تو ذات خرابت
اینک تو و این مرداب
اینک تو و این مهتاب
بیداری اگر این ات
رفتیم، دگر در خواب
ای کرم بدن شبتاب
به به، چه قشنگی تو در این نقش برآبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن
رفتیم و از این رفتن بسیار تورا بخشید
آزادی و قلب تو بر رفتن خندید
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی زثوابت
بر اصل و نسب بالی، ای اصل و نسب عالی
ای کاش نبینی تو آن روز که پامالی
ای عشاق پوشالی اینک تو و جولانگه مستان شرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای عاشق پوشالی گفتم که گلی افسوس
پا تا به سرت خاره، ای بیخبر و مدهوش
این مستی پیروزی چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنهی آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در آینه ات بنگر، در آینه ات بنگر، حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست، اینی
این است ترازوی عدالت
تو پادشه مکر و رضالت
ارزانی آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکش و قصهی ما هم به سلامت
ای زادهی هفت پشت اصلات
تفسیر تو این بود اگر از، ازل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت
پایان سخن بشنو این غائله شد از نو
در مکتب عشاق اگر این بود همه صبر و قرارم
گر حوصله این بود و چنین پا به فرارم
این گونه اگر، گر به صفت بودم و حاضر به جوابم
لعنت به من و عشق و بر این ذات خرابم
اینک تو و این مرداب، اینک تو این مهتاب
بیداری اگر این است رفتیم دگر درخواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
مسعود فردمنش
برچسبها:
لعنت ,
ذات ,
خراب ,
آب ,
قشنگ ,
نجابت ,
اصالت ,
شناگر ,
بازیچه ,
شب ,
مهتاب ,
تفسیر ,
مرداب ,
خواب ,
کرم ,
شب تاب ,
آزادی ,
قلب ,
پوشالی ,
جولانگاه ,
مستان ,
شراب ,
گل ,
تشنه ,
سقا ,
مدهوش ,
سراب ,
آینه ,
جیوان ,
مکر ,
رضالت ,
ارزانی ,
قصه ,
سلامت ,
قد ,
قامت ,
مکتب ,
مسعود فردمنش ,
شعر ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد
|
|
|
|