فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمیکند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بیتو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی با خبر شود
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذارگفتگو به زبان هنر شود
فاضل نظری
برچسبها:
فاضل نظری ,
شود ,
فردا ,
رنج ,
فراق ,
سزا ,
امید وصال ,
راز ,
زخم دلخراش ,
موسیقی ,
سکوت ,
لب ,
خون دل ,
شعر عاشقانه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
پنج شنبه 11 تير 1395 ساعت |
بازديد : 1059 |
نويسنده :
رامین
| ( نظرات )
|
پدرم در دلم از داغ تو غوغاست هنوز
غم فقدان تو پنهان به دل ماست هنوز
گرچه ناگه به دل خاک سیه آسودی
هر کجا مینگرم، روی تو پیداست هنوز
***
از خاطر دلها نرود یاد توهرگز
ای آن که به نیکی همه جا ورد زبانی
برچسبها:
پدر ,
دوری ,
جدایی ,
داغ ,
فراق ,
غوغا ,
خاطر ,
نیکی ,
ورد ,
خاک سیه ,
,
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد